داشتيم از خط به عقب باز ميگشتيم، «قائم مقامي» در كنارم بود و ميگفت: «نميدانم چه كردهايم كه خداوند ما را لايق شهادت نميداند. گفتم: «شايد ميخواهد كه ما خدمت بيشتري به اسلام و مسلمين بكنيم.» پاسخ داد: « نه من بايد شهيد ميشدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مي شوم و امام زمان - عجل الله فرجه- دستم را گرفته و به همراه خود ميبرد.»
[چهارشنبه 1395-06-31] [ 10:15:00 ق.ظ ]